علي اكبر علي اكبر ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

می خوام از روزهای نبودن تا بودنت برات بنویسم

ز غوغای جهان فارغ....

نرم نرمک میرسد اینک بهار...

السلام علیک یا فاطمه الزهرا... شکوفه ی بهارم... گوش کن..صدای پای بهار می آید... تب و تاب این روزها را دوست دارم...برایم نوستالژی کودکی ست...روزهایی پُر از شوق و انتظار...بوی نو شدن....روزهای آخر مدرسه ، پیک و ماهی قرمز و سَفَر... و این بهار ، اولین نوروزیست که تو با مایی... چه فکرهایی که در ذهن و خیال پروراندم...سفره هفت سین..تو در بغل من..همراه بابایی...مشغول خواندن سوره یس...عکس های یادگاری تو کنار تنگ ماهی..سبزه ای که خودم برای اولین بار به یمن آمدنت میخواستم درست کنم...پول عیدی بابایی که از لای قرآن بهمون میداد... ولی بابایی تحویل سال پیشمون نیست.. ولی من همچنان برای تو و بابایی دنیا دنی...
29 اسفند 1392

اولين باري كه بدون كمك نشستي

سلام دردونه مامان.بالاخره شما تونستي بدون كمك مامان و بابا زماني كه 7 ماهو 17 روز سن داشتي بدون كمك بشيني.اونم براي چند دقيقه..اينقدر ناز ميشيني سر سفره و همراه ما به زوووور چندتا قاشق غذا ميخوري. بهت تبريك ميگم پسركم و منتظر پيشرفت هاي بعديت هستم...
19 اسفند 1392

اولین غلتیدن 360 درجه گل پسرم

عزیزم سلام به روی ماهت...   چیه تعجب کردی؟خب چی میشه یکبارم گل پسرم به مامانش سلام کنه؟منم جواب سلامتو دادم. چندوقت بود از بابایی میپرسیدم چرا علی اکبر اینقدر تنبله؟چرا نمیشینه؟چرا کامل غلت نمیزنه؟؟ 3 روز پیش یعنی زمانی که 7 ماهو 7 روز داشتی  دیدم از جایی که روی زمین گذاشته بودمت 1 متر رفته بودی اونورتر و من در کمال ناباوری بودم که بابایی گفت علی اکبر غلت زدو رفت اونطرف.من خیلی خوشحال شدم عزیزم که بالاخره حرکت جدیدی انجام دادی.دیشب از خرید عید که برگشتیم من و بابابب خیلی خسته بودیم ولی شما که مثل همیشه انرژی داشتی غلت زدی و رفتی زیر گهوارت و با این حرکاتت هر روز به شیرینیت اضافه میکنیو مارو بیشتر دلبسته خودت... ب...
5 اسفند 1392

اولین کلمه ای که گفتیو و همه رو به تشویق واداشتی

نوگل مامان سلام... چند شب پیش درست زمانی که 7 ماهه بودی و بابایی مشغول خواباندنت در گهواره بود،با صدای جیغ تو که میگفتی ماما ممه ماما ممه بابایی را بینهایت به تعجب واداشتی.ما چند لحظه با تعجب بهت نگاه می کردیم و بعد از اون فقط میخندیدیم...باورمون نمیشد که بتونی برای اولین بار درخواستتو به این واضحی بهمون بگی..من خیلی خوشحال شده بودم..واقعا بغض کرده بودم..ماما اولین کلمه ای بود که گفتی.بغلت کردم و بیصبرانه منتظر بودی تا شیر بخوری.بعد از اون با آرامش کامل مثل همیشه در بغلم خوابت برد. الان 10 روز از آن روز میگذره که تو هر جا و در هر موقعیتی باشی خیلی واضح میگی ماما ممه و من خوشحالم که معنای این گریه هایت را می فهمم...در لابه لای کلمه...
5 اسفند 1392
1